نویسنده: |
پل استراترن |
مترجم: |
مهرداد جامعی ندوشن |
شماره چاپ: | چاپ |
تعداد صفحات: | 70 صفحه |
انتشارات: | انتشارات مرکز |
«نیچه در نوزده سالگی به دانشگاه بن رفت تا در رشته علوم دینی و فقهاللغه (فیلولوژی) مشغول به تحصیل و سپس وارد شغل روحانی شود. «زنان متدین» سرنوشت او را از مدتها قبل رقم زده بودند. اما او از پیشتر در ضمیر ناخودآگاه خود تمایل به طغیان را تجربه میکرد که نتیجه آن دگرگونی شخصیتاش بود. در بدو ورودش به بن، این دانشجوی گوشهگیر به طور غیرمنتظرهای مردمدوست و اجتماعی شد. بلافاصله به انجمن دانشجویان تیزهوش پیوست و به تفریح و خوشگذرانی با دوستانش پرداخت و حتی وادار به دوئل شد (اقدامی ساختگی و معمول که به زودی ممنوع شد، هنگامی که او تازه صاحب یک زخم شرافتمندانه شده بود، شکافی جزئی روی بینی، که متأسفانه بعداً با عینک پوشیده شد). اما این مرحلهای ضروری در زندگی او بود. اکنون نیچه به این نتیجه رسیده بود که «خدا مرده است!» (این نکته را که اکنون با نیچه و فلسفهاش پیوند تنگاتنگی دارد، بیست سال قبل از تولد او، هگل هم اعلام کرده بود.) او در طول تعطیلات که به خانه آمده بود، از شرکت در نیایش خودداری و اعلام کرد که وارد کلیسا نخواهد شد. یک سال پس از این تصمیم گرفت که به دانشگاه دیگری در لایپزیگ برود، و آنجا علوم دینی را رهاوتنها به تحصیل و تحقیق در فقهاللغه (فیلولوژی) کلاسیک میپرداخت.
در اکتبر ۱۸۶۵، همان ماهی که بیست و یکمین سال تولدش را جشن گرفته بود، وارد لایپزیگ شد. در این ایام دو حادثه که در آینده زندگی او را به کلی دگرگون ساخت برایش رخ داد. هنگامی که برای سیاحت به کلن مسافرت کرده بود گذرش به روسپیخانهای افتاد که به گفته خودش کاملا تصادفی بود. به این ترتیب که در بدو ورود به کلن باربری خیابانی خواست که او را به رستورانی هدایت کند اما باربر او را به فاحشهخانه راهنمایی کرد. چنانکه او بعدها برای دوست خود تعریف کرد: «ناگهان خود را در محاصره نگاه زنان منتظر دیدم. برای یک لحظه نمیتوانستم صحبت کنم. سپس بطور غریزی به سمت پیانو که تنها وسیله با روح آنجا بود رفتم. کمی نواختم که این مرا از ضعف و بیحرکتی نجات داد و سپس از آنجا گریختم.»
درباره این اتفاق نامعمول تنها شهادت خود نیچه را داریم. ممکن نیست با اطمینان گفت رفتن او به آنجا کاملا تصادفی بوده یا نه و آیا او فقط سراغ کلاویههای پیانو رفته یا نه. نیچه آن موقع به احتمال قریب به یقین دست نخورده و شدیداً احساساتی و در امور زندگی بیتجربه و بیدست و پا بود. به نظر میرسد نیچه آنجا به چیزی جز پیانو نیز جلب شده باشد چه، او دوباره به آنجا سرکشی کرد و زمانی که به لایپزیگ بازگشت مطمئناً چندین دیدار دیگر هم از چنین مکانهایی داشت. پس از مدت کوتاهی نیچه متوجه شد که دچار بیماری مقاربتی شده است، لیکن پزشک معالجش چیزی در مورد سیفلیس به او نگفت. (در آن زمان به علت لاعلاج بودن این بیماری، موضوع را به بیمار نمیگفتند). شاید به این دلیل بود که نیچه بعدها از رابطه جنسی با زنان اجتناب میکرد. به رغم این امر، در آثار خود اشارههای افشاکنندهای علیه زنان دارد. چنانکه در چنین گفت زرتشت میگوید: «به سراغ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش مکن». (گرچه این امکان وجود دارد به دلیل نوع روسپیخانهای که او در لایپزیگ دید، فکر کرد تنها راه مناسب برای برابری در نزاع، تازیانه باشد).»